برون گرایی، خویشتن داری و قرنطینه

روزهای سخت قرنطینه برای همه ما یکسان نمی گذرد، برونگرا ها به دلایل متفاوتی که ریشه در تفاوت های مغز آنهاست، سختی بیشتری را تحمل می کنند، مغز درونگرا ها و برونگرا ها با یکدیگر تفاوت های دارند که گذر از این روزها را با برایشان متفاوت می کند.

از نظر بعضی روانشناسان، چیزی که دو گروه درونگرای و برون گرا را از هم متمایز می‌ کند، این است که درونگراها از تعاملات اجتماعی خسته می‌ شوند؛ در حالی که برونگراها وقتی تنها می‌ مانند، مضطرب می‌ شوند. درونگراها برای شارژ شدن مجدد، به تنهایی نیاز دارند؛ در حالی که برونگراها از بودن در جمع است که انرژی می‌گیرند.
آدم‌ های میان‌ گرا
روانشناس‌ های مدرن، یک دسته سوم هم بین درونگراها و برونگراها اضافه کرده‌ اند، آدم‌ های میان‌ گرا. این ها کسانی هستند که خصوصیات هر دو دسته را به صورت ترکیبی دارند. برای مثال رئیس یک شرکت را در نظر بیاورید که ریاست بی رحمانه و سفت و سختی دارد، تمایل زیادی برای رهبری کردن زیردستانش دارد و نیازی به تأیید کارهایش از سوی همتاهایش نمی‌ بیند. این شخص هم دوست دارد با یک جامعه در ارتباط باشد و هم از سوی دیگر، عملا سطح محدودی از تعامل دوطرفه را می‌ پسندد.
یک روانشناس روسی به نام Mihaly Csikszentmihalyi ، زمانی گزارش داده بود که آن دسته از بیمارانش که هنرمند بودند، در زندگیشان بین دو حالت درونگرایی و برونگرایی نوسان می‌ کنند؛ زمانی دوست دارند در میان انبوه جمعیت باشند و زمانی هم در هنگام برگزاری یک مراسم، بیشتر ترجیح می‌ دهند در گوشه‌ ای بنشینند و از دور مراسم را ببینند.
به عبارت دیگر درونگرایی یا برونگرایی، یک برچسب صدر در صدی نیست که بشود بر روی کسی گذاشت؛ علاوه بر هنرمندان خیلی‌ های هم دیگر بین این دو خصوصیت، در نوسان هستند. ساده بگویم، مثل خیلی‌ چیزهای دیگر در زندگی، درونگرایی و برونگرایی یک طیف هستند.
همه ما ممکن است در پاره‌ ای از زمان‌ ها از جمع انرژی بگیریم، در عین حال برای شارژ شدن فکری، نیاز به تنهایی داشته باشیم.
تفاوت بین مغزهای برونگراها و درونگراها
آیا درونگرایی و برونگرایی را می‌ توان با دانش اعصاب یا نوروساینس هم توضیح داد؟ آیا می‌ شود تفاوت ارگانیکی بین مغزهای برونگراها و درونگراها پیدا کرد؟
در سال ۲۰۱۲، رندی باکنر ــ استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد ــ متوجه شد که افراد درونگرا به طور کلی، قشر مغز یا کورتکس بزرگ‌ تر و ضخیم‌ تری در ناحیه پره‌ فرونتال یا پیش‌ پیشانی دارند. قسمتی از مغز که ساختار بسیار پیچیده‌ ای دارد و تفکر انتزاعی در آن انجام می‌ شود، در همین قسمت که تصمیم‌ گیری‌ های ما انجام می‌ شود.
این یافته نشان می‌ داد که آدم‌ های درونگرا، منبع نورونی بیشتری را صرف تفکر انتزاعی می‌ کنند؛ در حالی که برونگراها بیشتر دوست دارند که دَم را دریابند!
در سال ۲۰۱۳ هم یک پژوهش تازه توسط «ریچادر آ دپون» و «یو فو» در دانشگاه کورنل انجام شد. آن ها تعدادی از افراد درونگرا و برونگرا را انتخاب کردند و به صورت تصادفی آن ها را به دو گروه تقسیم کردند، در هر دو دسته هم آدم‌ های برونگرا وجود داشت و هم آدم‌ های درونگرا.
به دسته اول داروی محرک اعصاب ریتالین داده شد، اما به دسته دوم دارونما دادند. سپس به اعضای هر دو دسته تعدادی ویدئو نشان دادند که در آن منظره هایی از صحنه‌ های طبیعت و جنگل نمایش داده می‌ شد.
پس از ۳ روز، دانشمندان دارو را قطع کردند و مجددا فیلم‌ ها را نمایش دادند و بعد میزان هوشیاری و رفتار برونگراها و درونگراها را با هم مقایسه کردند. مشخص شد که برونگراهایی که ریتالین گرفته بودند، حتی با قطع دارو هم از دیدن ویدئوها به هیجان می‌آمدند؛ برونگراهایی که هم فقط دارونما گرفته بودند، تفاوتی در وضعیتشان پیدا نشده بود. در مقابل، درونگراها صرف‌ نظر از گرفتن ریتالین یا دارونما، بعد از دیدن ویدئوها شادتر یا گوش‌ به زنگ‌ تر نمی‌ شدند.
به صورت خلاصه این تحقیق نشان می‌ داد که تفاوت بنیادی بین برونگراها و درونگراها در پردازش احساسات و هیجانات وجود دارد.
بر اساس تحقیقات دیگر، آمیگدال مغز در سمت راست، در برونگراها بزرگ‌ تر از درونگراها است؛ از سوی دیگر در مردان برونگرا، کورتکس سینگولیت قدامی بزرگ‌ تری هم دارند. این قسمت از مغز، نقش مهمی در تشخیص اشتباهات در حین تعاملات اجتماعی بازی می‌ کند.
پژوهشگران همچنین دریافته‌ اند که کورتکس پیش‌ حرکتی درونگراها، در پردازش محرک‌ ها سریع‌ تر عمل می‌ کند. تحقیقات دیگر هم نشان داده‌ اند که نورون‌ ها به صورت متفاوتی به میانجی‌ های شیمیایی عصبی مثل GABA یا NMDA واکنش نشان می‌ دهند، هم GABA و هم NMDA در اختلال اضطراب نقش دارند.

خویشتنداری

آزمایش مارشمالو (مارشمالو یک نوع پاستیل پفی است) نزد دوستداران روانشناسی کاملا آشناست. در سال ۱۹۶۰ گروهی از کودکان پیش دبستانی به صورت داوطلبانه به دانشگاه استفورد دعوت شدند تا در آزمایشی شرکت کنند که یکبار برای همیشه پس از ۶۰ سال تحقیق و پژوهش نگرش ما را نسبت به قدرت اراده و ساختن اراده پولادین دستخوش تغییر کنند.

در این آزمایش، کودکان به اتاقی راهنمایی میشدند که محقق به آنها دو پیشنهاد خوشمزه میداد. محقق آزمایش به آنها پیشنهاد میداد یا یک مارشمالو همین الان به آنها به عنوان جایزه بدهد، یا آنها منتظر بمانند تا محقق برود و یک مارشمالو دیگر (در کل ۲ مارشمالو) به آنها به عنوان جایزه بدهد.

اگر آنها بتوانند ۲۰ دقیقه طاقت بیاورند و در صورت نبود محقق یک مارشمالوی روی میز را نخورند، آنها این آزمایش را با موفقیت پشت سر خواهند گذاشت و ۲ مارشمالو دریافت خواهند کرد.

اما آیا آنها توانستند طاقت بیاورند؟ تحقیقات انجام شد، داده ها بدست آمد و از هر کودک داخل اتاق در کل زمان ۲۰ دقیقه فیلمبرداری شد و تک تک رفتار، گفته ها و عملکرد کودک نیز برای آزمایش ضبط شد.

اولین چیزی که محققان دقت کردند، کودکانی که بر روی کلنجارِ با خود و بگو مگوی درونی تمرکز کرده بودند، با اشتیاقشان مبارزه کرده بودند، بار شناختی آنها افزایش پیدا کرده بود و قدرت اراده آنها درهم شکسته شده بود.

اما کودکانی که مقاومت کرده بودند، خلاقیت به خرج داده بودند و راه هایی را پیدا کرده بودند که نه آنکه با اشتیاقشان مبارزه کنند، بلکه حواس و تمرکزشان را بر روی چیزهای دیگری معطوف کرده بودند، برای مثال در گوشه دیوار اتاق نشسته بودند، چشمانشان را بسته بودند یا تصور کرده بودند مارشمالو ها تکه های ابر هستند و نباید خورده شوند !

بعد از چند دهه، همچنان نتایجی که این کودکان پیش دبستانی بعد از بالغ شدن و وارد اجتماع های بزرگ بدست آورده بودند نیز آمارگیری میشد. نتایج حیرت آور بود :

کودکانی که توانسته بودند در آزمایش مارشمالو موفق شوند و ۲ مارشمالو جایزه بگیرند دقیقا در تمام جنبه های زندگی شان نیز موفقیت های بدست آورده بودند؛ آنها دوستان بیشتری داشتند، شاد تر بودند، در امتحانات دانشگاهی نمرات بهتری کسب کرده بودند و اهدافشان را دنبال میکردند.

اگر آزمایش مارشمالو پنجره ای به سوی طبیعت انسانی باشد، نشانگر این است که قدرت اراده تماما به معنی به تعویق انداختن لذت یا ایستادگی در برابر وسوسه نیست !

اراده، هنر حواسپرتی است.

 چیزی که شاید درباره آزمایش مارشمالو ندانید، خالق آن یعنی روانشناس افسانه ای والتر میشل (Walter Mischel) است. والتر، در کل زندگی اش همچنان در حال کلنجار رفتن با خود برای بدست آوردن قدرت اراده خویش بود… او روزانه به مدت ۱ سال ۳ پاکت سیگار میکشید. بعضی اوقات در ساعات ۳ و ۴ صبح به شاگردانش زنگ میزد تا از پیشرفت تحلیل داده ها را پیگیری کند و هنوز از در صف ایستادن متنفر است. شاید برایتان جالب باشد، مردی که به عنوان پیشگام روانشناسی نوین و خالق آزمایش قدرت اراده مارشمالو ،اگر از نبود قدرت اراده رنج میبرد،پس تکلیف ما چیست؟

والتر کشف کرده، شما هرگز نمیتوانید به جنگ اشتیاقتان بروید، زیرا تصاویر ذهنی تان و محتوایی که از اندام های حسی تان دریافت کرده اید به شما تجسمات و تخیلاتی میدهد که به مراتب قوی تر از قدرت اراده تان است.

برای همین منظور، کودکانی که هرگز به مارشمالو اول دست نزدند خود را به دست قوه خلاق تخیل سپردند تا واقعیت و اراده موجود. آنها تصور کردند مارشمالو بر روی میز، یک تکه ابر است و اینچنین نه تنها به جنگ با اشتیاق خوردن آن مارشمالو برنخواستند بلکه باعث شدند اشتیاقشان فروکش کند.

والتر نتیجه گرفت، اگر میخواهید اراده ای پولادین داشته باشید، از قوه تخیل تان کمک بگیرید نه از فعالیت آگاهانه و همراه با سختی و مشقت… شما باید در هر شرایطی که نیاز به کنترل خویشتن، اراده و … دارید از قوه خلاق تخیلتان استفاده کنید و هرآنچه را تجسم کنید که میخواهید.

تا چه میزان می توانیم تاب آوری داشته باشیم

در حقیقت خویشتنداری افراد به شدت به شرایط و زمینه مورد پیش آمده مرتبط است. به عنوان مثال اگر شخصی نتواند خود را از لحاظ جنسی کنترل کند، لزوما به این معنی نیست که نمی‌تواند خود را در مسائل دیگر هم کنترل کند. این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم در کدام موقعیت خویشتن‌دار باشیم. به عبارتی خود ما هستیم که با توجه به عواقب و اهداف‌مان تصمیم می‌گیریم که تسلیم وسوسه شویم و یا در مقابلش خویشتن‌دار باشیم.

به عنوان مثال وقتی کسی نمی‌تواند خود را در انتخاب‌ رژیم غذایی کنترل کند، یعنی از قبل به عواقب تصمیمش فکر کرده و سلامتی اهمیت چندانی برایش ندارد. پس اگر میل به خوردن همبرگر در شخصی به شدت قوی باشد، به این معنی است که او به افزایش وزن اهمیت نمی‌دهد اما شاید همان شخص بتواند به خوبی در یک محیط دیگر مانند محیط کار خود را کنترل کند.

گروهی از محققان آزمایشی انجام دادند که نشان دهنده‌ این موضوع است. در این مطالعه شرکت کنندگان به چالش کشیده شدند تا حالت چهره خود را کنترل کنند؛ به این صورت که با نشان دادن یک تصویر ناخوشایند، از آن‌ها خواسته ‌شد که بیزاری خود را در هنگام مشاهده آن تصویر، پنهان کنند.

یک گروه از شرکت‌کنندگان ابراز کردند که این تمرین یک تمرین انرژی‌بخش بود، اما گروه دیگر این آزمایش را خسته‌کننده اعلام کردند. دلیل این امر آن بود که ذهنیت گروه دوم در مورد خویشتن‌داری بسیار محدود بود؛ آن‌ها به خویشتن‌داری صرفا به عنوان یک اخلاق پسندیده نگاه می‌کردند و در نتیجه برایشان تبدیل به کاری کسل‌کننده شد. اما گروه اول هیچ مرزی برای خویشتن‌داری قائل نبودند؛ آن‌ها در مورد هر موضوعی خویشتن‌داری خود را به چالش می‌کشیدند و این طرز فکر سبب لذت بردن آن‌ها از آزمون خویشتن‌داری شد.

بنابراین اگر خویشتنداری خود را نامحدود در نظر بگیرید، می‌توانید بازدهی خود را افزایش دهید؛ زیرا به همین راحتی خسته یا دلزده نمی‌شوید!

قرنطینه و تاب آوری

این روزها برای برونگرا ها روزهای سخت تری است، ولی آیا می توان به بهانه برونگرا بودن خویشتنداری نکرد … این سوالی است که می بایست به دقت پاسخ داده شود. این روز ها برای قطع کردن زنجیره بیماری نیاز به همدلی و تاب آوری است . بهانه آوری برای بی مسئولیتی در قبال جان خود و دیگران هیچ جایی ندارد. شاید بهترین پادزهر برای این افراد تصور لحظه های سخت به خاک سپاری نزدیکان و عزیزانی است که ممکن است به خاطر سهل گیری ما از دست رفته باشند. ابزار دیگر ما می تواند ایجاد حواس پرتی هایی باشد که خیلی در روز های عادی شدنی نباشد.برای مثال حضور در شبکه های اجتماعی، انجام بازی های کامپیوتری و فیلم دیدن و کتاب خواندن در این روز های هیچ مرزی ندارد… در عین حال باید به یاد داشت آدمی برای توسعه و بهبود خود هیچ مرزی ندارد هرچند برای بعضی راه هموارتر است.